اولین مراسم روز مادر 93
از چهارشنبه شب مهمان خانه ی خواهر بزرگه شدیم. بعد از یکسال!(میخواهم بگویم که من چقدر آدم زرنگ و پر جنب و جوشی هستم!) بار و بندیل را جمع کردیم و رفتیم دو تا کوچه آنطرف تر ، تا خانه ی خواهرمان باشیم. و از آنجا که دو تا خواهر ها در یک ساختمان و در جوار یکدیگر زندگی می کنند ، جمعمان حسابی جمع بود! از دو سه روز قبل دختر بزرگه به شکل بسیار محسوسی با پدرش در گوشی و پچ پچ گونه حرف می زدند. و ما هم که روز مادر را نزدیک می دیدیم ، به روی خودمان نمی آوردیم. و حتی آن روزی که دختر بزرگه انگشترش را به آشپزخانه آورد و بی مقدمه شروع کرد به صحبت کردن در مورد سایز انگشتر و مدل انگشترش ، و خواهان تست کردن اندازه ی ان...